علوم انسانی برای هر کشوری از اهمیت به سزایی برخوردار است. دلیل این اهمیت را میتوان در پیوند آینده و سرنوشت یک ملت با میزان توانایی تحلیل معرفت شناختی از هستی (اُنتولوژی) با واقعیت موجود حال حاضر آن مردم دانست. فقط با دانستن و آگاهی در این زمینه است که راه برای پیشرفت و توسعه همه جانبه و پایدار فراهم میشود و بدون داشتن نظرگاهی که پایگاه فعالیتهای اجتماعی سیاسی و اقتصادی مردم باشد، جامعه تبدیل به ماشینی میشود که پیوسته عطف به ماسبق میشود. به عبارت دیگر تاریخ برای ملت بدون پشتوانه فلسفی دائم در حال تکرار شدن است. و این سرنوشت غم انگیز ملتی است که به فلسفه، هنر و فرهنگ بیاعتناست. به دلیل سر و کار داشتن با مفاهیم و منازعات فکری علوم انسانی سرشتی ماوراءالطبیعی دارد. و شاید همین گسترده و بی انتها بودن و پیچیدگی آن باعث دشواری فهم متون نظری گردد. و صدالبته به همین دلیل هم هست که سایر علوم همچون قطرهای در دریای علوم انسانی غرق و ناپدید هستند، و دامن علوم انسانی اگر بدان بها داده شود، همچون مادریست که به فرزندش قداست، حرمت و و ارزش میبخشد. فیزیک، ریاضیات، پزشکی، علوم مهندسی، با داستن یک نگاه فلسفی و عمیق به ساختار هستی است که ارج و قرب مییابند و قدرت ماندگاری پیدا میکنند.
حوزهی علوم انسانی مبنای حوزهی تفکر فلسفی و هدفساز برای فعالیت انسانی است و ازاینرو در هر کشوری مورد توجه ویژه قرار دارد. آنچنانکه همهی آثار تمدنی یک ملت به همت پشتوانههای فکری و اندیشهای نخبگان فکری آن ممکن میشود، در نقطهی مقابل، عدم توجه به عرصهی علوم انسانی، اجتماعی میتواند ثمرات منفی بسیار گسترده و غیرقابل انکاری را با خود همراه داشته باشد. در واقع نوع نگاه مردم و نخبگان یک جامعه به خدا، انسان، طبیعت، تکنولوژی و ابزار و … است که پارادایم فکری آنان را در رابطه با شکل زیستن آنان مشخص میکند. آنچه گفته شد کلیاتی است که در عرصهی علوم انسانی رقم میخورد، این کلیات هستیشناسانه و یا معرفتشناسانه دارای جزئیات عدیدهای است که در حوزهی علوم انسانی با توجه به رویکردهای تخصصی آن مورد مطالعه قرار میگیرد و با تبدیل شدن به سیاستگذاری، زمینههای توسعهی یک کشور را فراهم میسازد. نیازی به گفتن نیست که این حالت مطلوب در جهان امروز تنها در کشورهایی رقم میخورد که توسعهیافته تلقی میشوند. اما در کشور ما با کمال تأسف حوزهی علوم انسانی هرگز آنطور که باید و شاید مورد توجه تحصیلکنندگان قرار نگرفته است.
عدم استقبال به این علوم انسانی در دوره متوسطه در حالیکه دانشآموز با انتخاب رشتهی تحصیلی مسیر زندگی خود را برمیگزیند، سؤالی است که مستقیماً متوجه متولیان این حوزه است. چرا دانشآموزان ما رغبتی برای ورود به رشتههای علوم انسانی ندارد؟ به چه دلایلی رشتهی علوم انسانی حوزهای است که عمدهی دانشآموزان و والدین آنها از آن گریزانند و انتخاب آن بهمنزلهی ناتوانی دانشآموز در انتخاب رشتههای تحصیلی دیگر تلقی میشود؟ چرا در حالیکه به دلیل آینده درخشان علوم انسانی در سایر کشورها، در ورود به رشتههای آن حساسیتهای بسیاری لحاظ میشود، ما هیچگونه نظارتی نسبت به ورود افراد به این حوزه مهم از دانش بشری نداریم؟ و در نهایت درختی که اینچنین کاشته شود چه میوهای خواهد داد؟ ثمره راهیابی بدون دقت و حساسیت به رشتههای فلسفه جامعه شناسی علوم سیاسی و… خیل فارغالتحصیلانی میشود که هیچ درک ابتدایی از آنچه در دانشگاه فراگرفتهاند نداشته و صرفاً مدرک علوم انسانی را یدک میکشند. هیچگاه از یک دانشجوی جامعه شناسی و یا فلسفه مصاحبه نمیشود تا سطح دانش و علائق او مورد بررسی قرار گیرد. هیچ نهادی برای پر کردن پیمانه این علوم دست به کار تشویقی و تبلیغی نمیزند تا دانشجویان و دانشآموزان نخبه فقط جذب رشتههای مهندسی و پزشکی نشوند. و بدتر از آن، هیچ دستگاهی بر ذمه خویش نمیبیند که برای رشد و ارتقای سطح کیفی جامعه پیرامونش، حداقلی از سهمیه استخدامیاش را به فارغالتحصیلان نخبه این رشته اختصاص دهد.